چشماش....آخ چشماش
مثل یه شهاب آسمونی برق می زد....
نمی دونم چی شد که دیگه از اون روز
نتونستم نگاهم رو از نگاهش بردارم....
« تو از کجا سر راه من آمدی ناگاه..!
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین ...آه!
مدام پیش نگاهی ...
مدام پیش نگاه...»
یاسمنگولا
پنجشنبه 28 مهرماه سال 1384 ساعت 12:04 ب.ظ
سلام . خوبی؟ مطلب های قابل تامل و قشنگی رو مینویسی فقط عزیزم یادت نره از .....نگاه تا گناه فاصله ای نیست
اینم زیبا بود ....
اما کامنت بالایی رو قبول دارم !
دمتون گرم